آنچه می خوانید مختصری از وقایعی است که برای میثم تمّار در سال ۶۰ هجری اتفاق افتاد ـ از زمانی که خبر حرکت امام حسین علیه السّلام را به طرف مکّه شنید تا .... بر فراز دار شد.
در پست قبل نیز به مناسبت ۲۵ ذی حجّه ، سالروز شهادت میثم تمّار ، مطلبی با عنوان ـ میثم ، آینه حق و اُسوه مقامت آمده است.
میثم ، به دنبال حسین (ع) تا پای دار و شهادت
به دنبال حسین(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روى به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حجبه مدینه رفت. در دیدارى که با «ام سلمه» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفى کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد مىکرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مىنمود. میثم از امسلمه، حسینبن على را پرسید. امسلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد مىکرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر مىگردم و به خواستخدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)
آن گاه امسلمه با عطرى محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودى ریشم با خون، رنگین خواهد شد. امسلمه: چه کسى این خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
امسلمه، در حالى که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه امسلمه از او خداحافظى کرد. (۱)
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعىاش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حجبه سوى کوفه برمىگشت که «ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالى بود که مسلمبن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهرههاى برجسته هوادار اهلبیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیرى میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابنزیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگى شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستى باقى نمانده بود (۲) و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدى بود که ابنزیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیداللهبن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابنزیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیدهترین یاران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زیاد گفت: واى بر شما! کار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى کوفه آوردند.
ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟
- در کمین ستمگران ... که تو یکى از آنانى.
- با این که عجم هستى با من این گونه سخن مىگویى؟! به من خبر دادهاند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بودهاى!
- آرى، درست گفتهاند.
- باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد کنى وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار مىآویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است که مرا به دار مىآویزى.
ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).
میثم گفت: چگونه؟ در حالى که این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانى هم که در آن به دار آویخته مىشوم به خوبى آگاهم که در کجاى کوفه است و من نخستین مسلمانى هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها مىگذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (۳)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سکوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که براى قدرتهاى خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.
میثم در بیست و پنج ذی حجّه را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمىگرفت و چنان عادى و بىاعتنا، آن را تلقى مىکرد که بر خشم دشمن مىافزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و احادیثسرى على(ع) فرامىخواند. (۴) میثم مىگفت: هرکس مىخواهد حدیث مکنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر مىدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع مىشدند. میثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مىگفت. فضایل و شایستگیهاى اهلبیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مىکرد و خیانتها و فسادهاى بنىامیه را فاش مىساخت.
بیان حقایق و افشاگری هاى میثم، در آن آخرین لحظههاى حیات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابنزیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسى بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۵)
پس از آن، زبان حقگوى او را، که به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه مىخواهى بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیداللهبن زیاد - خیال کرده است که مىتواند من و مولایم را دروغگو معرفى کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (۶)
میثم به همان حالتبود، تا این که فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ مىآمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردى نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم مىدانم که اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات بهسرمىبردى. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز کرد; که هماکنون هم، آن طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى که از سوى خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبهاش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مىرود.
مزار شهید
مدتى پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانتبیشتر به میثم اجازه نداد که بدنمقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه مىخواستبا استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردمبگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروانعلى(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود که شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مىدهد، الهام مىبخشد، امید مىآفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهاى جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، همپیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند که: شبانه در نزدیکیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى که چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمىدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابنزیاد» رسید. ابن زیاد مىدانست که مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (۷)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على - علیه السلام نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیتحق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى مىگرایید، جان بر کف و شهادتطلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود.
و پیروى از اسوههاى کمال، وظیفه کمال جویان است.
شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید مىرسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانیت است، نور مىدهد و «راه» مىنماید.