قافلهء عشق در سفر تاریخ ـ هر چه می خواهد دل تنگت بگو

                                            

         

             الا یا ایّها السّاقی ادر کاساً و ناولها

                                                      که عشق آسان نمود اوّل ولی اُفتاد مشکلها

 

نمی دانم باید تسلیت بگویم و یا برای ورود آقایم به کرب و بلا به ایشان شادباش بگویم.

 

آقاجان، مگر سر خود را بر نیزه ندیده اید؟ مگر بوی خون را نمی شنوید؟ آنهم با اهل بیت (ع)؟ آنهم با علی اصغر(ع)؟ با وجود زینب(س)؟ با حضور دردانهء سه ساله تان؛ رقیه(س)؟....

 

نه، انگار کار از کار گذشته است، قرنهاست کار از کار گذشته است.... اما، خوب که نگاه می کنی می بینی رمزی را که با تو گفته می شود، چه رازی را با تو باز می گویند: کلّ اَرض کربلا و کلّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در کعبه است؛ امّا فَاینَما تُوَلّوا فَثَمّ وَجه الله.(بقره/۱۱۵)

 

یعنی هر جا که پیکر صدپارهء تو بر زمین افتاد، آنجا کربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره.

 

و هر گاه که عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره.

 

و اگر آن قافله را قافلهء عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.

 

من جا ماندهء این قافله ام ! ولی هر طور باشد ، به هر طریق که امام (ع) بپسندد خود را می رسانم ـ فقط ـ من کجا و آن قافله کجا ؟ من و از خود بریدن؟ من و بی من شدن ؟ وای بر من اگر برسم و وسوسه ء سکه های اُموی نگذارد تا آب به لب های تشنهء کودکان برسانم و

ماهیّت عکس العملی منفی و مُثبت نهضت ـ ماهیّت نهضت حسینی(۳)

                                          ماهیّت نهضت حسینی ـ قسمت آخر

 

           

            ماهیّت عکس العملی منفی ِ نهضت

قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند ماهیّتی است، چون عوامل مختلفی در آن تأثیر داشته است. مثلاً یک نهضت می تواند ماهیّت عکس العملی داشته باشد، یهنی صرفاً عکس العمل باشد؛ می تواند ماهیّت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیّت عکس العملی داشته باشد، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان.

 

یکی از عواملی که به یک اعتبار (از نظر زمانی) اوّلین عامل است: عامل تقاضای بیعت(با یزید) است، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنّتی است که برا ی اوّلین بار به وسیلهء معاویه می خواست پایه گذاری شود. در اینجا آنها از امام حسین(ع) بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه شان یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین(ع)  نیز عکس العمل نشان می دهد، یک عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم.

 

عمل امام حسین (ع) عملی منفی، امّا از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعهء خویش مواجه می شود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی "تقوا".

 

ماهیّت عکس العملی مثبتِ نهضت

عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیّت نهضت حسینی از آن نظر، ماهیّت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.

 

معاویه از دنیا می رود. مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعالیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است ( البتّه خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران، بزرگان و مردان اینها: حُجر بن عُدی ها، عَمرو بن حمق خُزاعی ها، رُشَید هَجَری ها و میثم تَمّارها ار از میان برده اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی بکنند؛ ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حقّ ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.

 

"کوفه" اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً "حیره" بود. این شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.

مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند، نه یک نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می رسدکه بعضی از این نامه ها راچند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در جمع شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.

اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟ حجّت بر او تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیّت عملش، ماهیّت تعاون. یهنی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکّه ( و بخصوص به مکّه) نزد امام حسین(ع)  و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشهء یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود؛ کوفه اردوگاه مسلمین با مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی (ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و  بیوه هائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد و ...، اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب می کتد که همینکه آنها می کویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستم.

برگرفته از حماسه حسینی ـ اثر متفکّر شهید استاد مطهّری

انتخاب و آزادی ـ ماهیّت نهضت حسینی(۲)

                            ماهیّت نهضت حسینی ـ قسمت دوّم

                                         انتخاب و آزادی

                               
از جمله خصوصیّات امام حسین(ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیامشان حالت انفجاری داشته باشد؟ چرا که امام (ع) در هر فرصتی می خواهداصحابش را به بهانه ای مرخّص بکند. هی به آنها می گوید :آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیّه خطر دارد. حتّی در شب عاشورا نیز با زبان خاصّی با آنها صحبت می کند:

 

" من اصابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همهء شما تشکّر می کنم ، از همه تان ممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و...."

 

امام (ع) همه راه ها را نیز نشان می دهد؛ تاریکی شب، برداشتن بیعت از دوش اصحابشان و ... ، یعنی فقط آ زادی و انتخاب. باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیهء دشمن یا دوست بکند، امام(ع) را انتخاب کنید. این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد.

ادامه دارد با ماهیّت عکس العملی منفی و مثبت نهضت ...

برگرفته از حماسه حسینی ـ اثر اُستاد شهید مطهری

نهضت امام حسین(ع) یک انقلاب بود و نه انفجار

       

                                      ماهیّت نهضت حسینی ـ قسمت اوّل

 

یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع) این است که ماهیّت این نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیِتهای مختلفی دارند. یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم؛ یا به علل فاعلی آن می شناسیم، یا به علل غائی آن (که امروزه شناخت علل غائی را چندان قبول ندارند.)، یا به علل مادّی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ء آن، و یا به علّتصوری آن، یعنی به وضع و شکل و خصوصیّتی که در مجموع پیدا کرده است.
 

 

اگر نهضتی را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیّتش را بخواهیم بدست آوریم؛ ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم تا آنها را نشناسیم ماهیّت این نهضت را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی). بعد باید علل غائی آن را بشناسیم، یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیّاتی صورت گرفته است؟ و چهارم باید ببینیم این عملیّاتی که صورت گرفته است، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است؟

 

                    

 

یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین(ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار (یک عمل ناآگاهانه و حساب ـ نظیر انفجارهائی که برای برخی از انسانها پیدا می شود بطوریکه در شرایطی قرار می کیرد که در حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند، ولا یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتّی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید، بیرون می آید) بود؟

 

اسلام، به انقلاب انفجاری ذرّه ای معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است. جریان امام حسین(ع) نیز یک کار ناآگاهانه و یا یک انقلاب انفجاری نبود! گفته های خود امام حسین(ع) ـ که نه تنها از آغاز این نهضت بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود ـ، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است و .... نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجاری

میثم ، به دنبال حسین(ع) تا پای دار و شهادت

آنچه می خوانید مختصری از وقایعی است که برای میثم تمّار در سال ۶۰ هجری اتفاق افتاد ـ از زمانی که خبر حرکت امام حسین علیه السّلام را به طرف مکّه شنید تا .... بر فراز دار شد.

در پست قبل نیز به مناسبت ۲۵ ذی حجّه ، سالروز شهادت میثم تمّار ، مطلبی با عنوان ـ میثم ، آینه حق و اُسوه مقامت آمده است.
میثم ، به دنبال حسین (ع) تا پای دار و شهادت

 
 
 
به دنبال حسین(ع)

 

میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روى به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدینه رفت. در دیدارى که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفى کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد مى‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مى‏نمود. میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن على را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد مى‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر مى‏گردم و به خواست‏خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)

 

آن گاه ام‏سلمه با عطرى محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودى ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسى این خبر را به تو داده است؟

 

میثم: مولا و سرور من!

 

ام‏سلمه، در حالى که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظى کرد. (۱)
 
دستگیر شدن میثم

 

میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعى‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج‏به سوى کوفه برمى‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالى بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏هاى برجسته هوادار اهل‏بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.

 

«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیرى میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگى شهادت خویش را بازگو کرد.

 

میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستى باقى نمانده بود (۲) و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدى بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.

 

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، على(ع) است.

 

ابن زیاد گفت: واى بر شما! کار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى کوفه آوردند.

 

ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟

 

- در کمین ستمگران ... که تو یکى از آنانى.

 

- با این که عجم هستى با من این گونه سخن مى‏گویى؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» بسیار نزدیک بوده‏اى!

 

- آرى، درست گفته‏اند.

 

- باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد کنى وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار مى‏آویزمت.

 

میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است که مرا به دار مى‏آویزى.

 

ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).

 

میثم گفت: چگونه؟ در حالى که این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانى هم که در آن به دار آویخته مى‏شوم به خوبى آگاهم که در کجاى کوفه است و من نخستین مسلمانى هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

 

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها مى‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (۳)

 

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
 
بر فراز دار

 

براى مردان خدا فراز دار، سکوى رفیع و افراشته‏اى براى معراج است.

 

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که براى قدرتهاى خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.

 

میثم در بیست و پنج ذی حجّه را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمى‏گرفت و چنان عادى و بى‏اعتنا، آن را تلقى مى‏کرد که بر خشم دشمن مى‏افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و احادیث‏سرى على(ع) فرامى‏خواند. (۴) میثم مى‏گفت: هرکس مى‏خواهد حدیث مکنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر مى‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع مى‏شدند. میثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مى‏گفت. فضایل و شایستگیهاى اهل‏بیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مى‏کرد و خیانتها و فسادهاى بنى‏امیه را فاش مى‏ساخت.

 

بیان حقایق و افشاگری هاى میثم، در آن آخرین لحظه‏هاى حیات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسى بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۵)

 

پس از آن، زبان حقگوى او را، که به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه مى‏خواهى بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که مى‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفى کند! این است زبان من.

 

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (۶)

 

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ مى‏آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

 

روز سوم، مردى نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم مى‏دانم که اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به‏سرمى‏بردى. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى که از سوى خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مى‏رود.
 

مزار شهید

 

مدتى پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانت‏بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه مى‏خواست‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردم‏بگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروان‏على(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود که شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى‏دهد، الهام مى‏بخشد، امید مى‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهاى جور و ستم است.

 

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند که: شبانه در نزدیکیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

 

نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى که چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمى‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود دفن نمودند.

 

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد مى‏دانست که مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (۷)

 

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على - علیه السلام نوشته شده است.

 

«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى مى‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود.

 

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.

 

و پیروى از اسوه‏هاى کمال، وظیفه کمال جویان است.

 

شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید مى‏رسند.

 

سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانیت است، نور مى‏دهد و «راه‏» مى‏نماید.